فروغ فرخزاد، شاعر برجستهٔ معاصر، در اشعار خود بهطور مستقیم به باران اشاره نکرده است. با این حال، در برخی از آثار او، میتوان به تصاویری از باران و شباهتهای آن پی برد. بهعنوان مثال، در شعر «کسی که مثل هیچکس نیست»، او میگوید:
«کسی که از باران، از صدای شرشر باران…»
این اشاره به باران، بخشی از توصیف او از کسی است که انتظارش را میکشد.
همچنین، در شعر «پاییز»، فروغ به توصیف فصل پاییز و احساسات مرتبط با آن میپردازد که میتواند تداعیکنندهٔ باران باشد:
«پاییز، ای سرود خیالانگیز…»
اگرچه در این شعر بهطور مستقیم از باران نام برده نشده، اما فضای پاییزی آن میتواند یادآور روزهای بارانی باشد.
بنابراین، هرچند فروغ فرخزاد شعری با محوریت باران ندارد، اما در برخی از آثارش بهطور ضمنی به آن اشاره کرده است.
شعر کامل فروغ فرخزاد در مورد باران
من خواب دیدهام که کسی میآید
من خواب یک ستارهی قرمز دیدهام
و پلک چشمم هی میپرد
و کفشهایم هی جفت میشوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم
کسی که مثل هیچکس نیست
من خواب دیدهام که کسی میآید
من خواب یک ستارهی قرمز دیدهام
و پلک چشمم هی میپرد
و کفشهایم هی جفت میشوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستارهی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیدهام
کسی میآید
کسی میآید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست، مثل پدر نیست، مثل انسی
نیست، مثل یحیی نیست، مثل مادر نیست
و مثل آنکسیست که باید باشد
و قدش از درختهای خانهی معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشنتر
و از برادر سیدجواد هم
که رفتهاست
و رخت پاسبانی پوشیدهاست نمیترسد
و از خود سیدجواد هم که تمام اتاقهای منزل ما
مال اوست نمیترسد
و اسمش آنچنانکه مادر
در اول نماز و در آخر نماز صدایش میکند
یا قاضیالقضات است
یا حاجتالحاجات است
و میتواند
تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را
با چشمهای بسته بخواند
و میتواند حتی هزار را
بیآنکه کم بیآورد از روی بیست میلیون بردارد
و میتواند از مغازهی سیدجواد، هرچه که لازم دارد،
جنس نسیه بگیرد
و میتواند کاری کند که لامپ «الله»
که سبز بود: مثل صبح سحر سبز بود.
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان
روشن شود
آخ…
چقدر روشنی خوبست
چقدر روشنی خوبست
و من چقدر دلم میخواهد
که یحیی
یک چارچرخه داشتهباشد
و یک چراغ زنبوری
و من چقدر دلم میخواهد
که روی چارچرخهی یحیی میان هندوانهها خربزهها
بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم
آخ…
چقدر دور میدان چرخیدن خوبست
چقدر روی پشتبام خوابیدن خوبست
چقدر باغ ملی رفتن خوبست
چه قدر مزهی پپسی خوبست
چقدر سینمای فردین خوبست
و من چقدر از همهی چیزهای خوب خوشم میآید
و من چقدر دلم میخواهد
که گیس دختر سید جواد را بکشم
چرا من اینهمه کوچک هستم
که در خیابانها گم میشوم
چرا پدر که اینهمه کوچک نیست
و در خیابانها گم نمیشود
کاری نمیکند که آنکسی که بخواب من آمدهاست، روز
آمدنش را جلو بیاندازد
و مردم محله کشتارگاه
که خاک باغچههاشان هم خونیست
و آب حوضشان هم خونیست
و تخت کفشهاشان هم خونیست
چرا کاری نمیکنند
چرا کاری نمیکنند
چقدر آفتاب زمستان تنبل است
من پلههای پشتبام را جارو کردهام
و شیشههای پنجره را هم شستهام.
چرا پدر فقط باید
در خواب، خواب ببیند
من پلههای پشتبام را جارو کردهام
و شیشههای پنجره را هم شستهام.
کسی میآید
کسی میآید
کسی که در دلش با ماست، در نفسش با ماست، در
صدایش با ماست
کسی که آمدنش را
نمیشود گرفت
و دستبند زد و به زندان انداخت
کسی که زیر درختهای کهنهی یحیی بچه کردهاست
و روز به روز
بزرگ میشود، بزرگ میشود
کسی که از باران، از صدای شرشر باران، از میان پچوپچ
گلهای اطلسی
کسی که از آسمان توپخانه در شب آتشبازی میآید
و سفره را میندازد
و نان را قسمت میکند
و پپسی را قسمت میکند
و باغ ملی را قسمت میکند
و شربت سیاهسرفه را قسمت میکند
و روز اسمنویسی را قسمت میکند
و نمرهی مریضخانه را قسمت میکند
و چکمههای لاستیکی را قسمت میکند
و سینمای فردین را قسمت میکند
و رختهای دختر سیدجواد را قسمت میکند
و هرچه را که باد کردهباشد قسمت میکند
و سهم ما را میدهد
من خواب دیدهام…
یک پاسخ
فروغ فرخزاد بینظیر بود وهنوزم هست،توی شعرهاش،ساختن مستند خانه سیاه است ،خاطراتش و و و..❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️
آری آغاز دوست داشتن است/گرچه پایان راه ناپیداست
ولی من دگر به پایان نیندیشم/که همین دوست داشتن زیباست
🤍 روحت شاد ویادت گرامی 🤍