شعر سهراب سپهری در مورد باران

شعر سهراب سپهری در مورد باران

پربازدیدترین این هفته:

هشدار مسئولیت سرمایه گذاری
دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

سهراب سپهری، شاعر و نقاش برجستهٔ معاصر ایرانی، در آثار خود به‌ویژه به طبیعت و عناصر آن پرداخته است. باران، به‌عنوان نمادی از تازگی، زندگی و پاکی، جایگاه ویژه‌ای در اشعار او دارد. سپهری با بهره‌گیری از تصویرسازی‌های بدیع، باران را به‌عنوان عنصری برای ارتباط عمیق‌تر با زندگی و طبیعت معرفی می‌کند.

در بخشی از منظومهٔ «صدای پای آب»، او می‌سراید:

«چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد با همهٔ مردم شهر، زیر باران باید رفت دوست را، زیر باران باید دید عشق را، زیر باران باید جست»

 

چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را، زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت،حرف زد،نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است.

 

در این ابیات، سپهری دعوت می‌کند تا با رها کردن موانع و پیش‌فرض‌ها، زیر باران قدم بزنیم و از لحظات زندگی لذت ببریم. او باران را نمادی از جریان زندگی و لحظات حال حاضر می‌داند و تأکید می‌کند که باید با تمام وجود در لحظهٔ اکنون حضور داشت.

همچنین، در بخشی دیگر از همین منظومه، می‌گوید:

«زندگی تر شدن پی در پی زندگی آب‌تنی کردن در حوضچهٔ اکنون است»

در اینجا، باران به‌عنوان نمادی از جریان مداوم زندگی و تجربهٔ لحظات حال معرفی می‌شود. سپهری با این تصویرسازی، بر اهمیت حضور در لحظه و تجربهٔ مستقیم زندگی تأکید می‌کند.

اشعار سهراب سپهری با بهره‌گیری از عناصر طبیعی مانند باران، خواننده را به تأمل در زندگی و ارتباط عمیق‌تر با طبیعت دعوت می‌کند. او با زبان ساده و تصاویر ملموس، مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی را به تصویر می‌کشد و از این طریق، تأثیر ماندگاری بر ادبیات معاصر ایران گذاشته است.

نظرسنجی
نظر شما در مورد کیفیت این مقاله چیست؟
اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

2 پاسخ

  1. سلام .
    این بخش از خاطرات سهراب سپهری است. لطفاً برای خوانندگانتان در پیج تان چاپ بفرمائید.
    نمی‌دانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد. زیان‌ها رساند. من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادی‌ها شدم. راستش را بخواهید، حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم!
    وقتی میان مزارع راه می‌رفتم، سعی می‌کردم پا روی ملخ‌ها نگذارم. اگر محصول را می‌خوردند پیدا بود که گرسنه‌اند. منطق من ساده و هموار بود.
    روزها در آبادی زیر یک درخت دراز می‌کشیدم و پرواز ملخ‌ها را در هوا دنبال می‌کردم. اداره‌ی کشاورزی مُزد Contemplation (ژرف‌نگری) مرا می‌پرداخت.

    سهراب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *