مسعود کیمیایی از بهترین کارگردانان سینمای ایران است که با ساخت شاهکارهایی موفق شد نام سینمای ایران را در جهان بشناساند. ما نیز در راستای ترویج هنر و هنردوستی در ایران، قصد داریم نگاهی بر زندگی مسعود کیمیایی داشته باشیم. در ادامه با ما باشید.
فهرست موضوعات این مطلب
تولد و اوایل زندگی
مسعود کیمیایی در 7 مرداد سال 1320 در شهر تهران به دنیا آمد. مسعود دو خواهر و یک برادر نیز دارد که همچنان رابطه خوبش را با آنها حفظ کرده است. مسعود در تهران به مدرسه رفته و از دبیرستان بدر دیپلم گرفت. در همین دوره با چندین روشنفکر آشنا شده و وارد محافل ادبی شد. در همین محافل ادبی بود که علاقه به هنر مخصوصا سینما در او شعله ور شد.
آغاز فعالیت سینمایی
مسعود کیمیایی هرگز در دانشگاه به تحصیلات آکادمیک سینمایی روی نیاورد. در اصل او اصلا به دانشگاه نرفته است. اما فعالیت سینماییاش را با دستاری و تدارک بودن در پشت صحنه فیلمها آغاز کرد. در همین دستیاری برای فیلمهای نه چندان مهم بود که مسعود کیمیایی تکنیکهای کارگردانی را آموخت.
تمام آموختههای تکنیکی او از سینما به حضور در گروه دستیاران فیلم قهرمانان به کارگردانی ژان نگولسکو و دستیاری ساموئل خاچیکیان در فیلم خداحافظ تهران محدود میشود. او همچنین در پشت صحنه نمایشی از بهرام بیضایی نیز کار کرده بود.
ساخت اولین فیلم سینمایی
بعد از سالها فعالیت در سینما، مسعود کیمیایی اولین فیلمش، بیگانه بیا، را در سال 1347 و با تِم جوان هوسباز و دختر فریبخورده در خانوادهای مرفه ساخت، که از ساختار مستحکمی برخوردار نبود و اقبال چندانی نیز نیافت.
داستان فیلم بیگانه بیا درباره امیر محمود است که بیتوجه به وضعیت دختری بنام فرنگیس که از رابطه با او فرزندی دارد، برای فرار از مسئولیت به خارج سفر می کند. فرنگیس که نا امید شده، دست به خودکشی میزند. اما برادر امیر محمود ، امیر احمد که شکارچی است او را نجات داده به خانه خود می برد و با او زندگی میکند.
به زودی امیر محمود از سفر خارج برمی گردد و چون خود را به شدت تنها و بیگانه میبیند به خانه برادر می رود و بچه خود و عشق قدیمی اش فرنگیس را طلب می کند. برادر امیر محمود به خاطر سعادت آنها اینبار اوست که دست به خودکشی میزند و با اسلحه شکاری خود را می کشد.
مطلب مشابه: نگاهی بر زندگی بهرام بیضایی؛ از آغاز فعالیت هنری تا ترک ایران و معرفی آثار او
همکاری با بهروز وثوقی و آغاز معروفیت
بعد از شکست در اولین فیلم، مسعود کیمیایی تصمیم گرفت با بهروز وثوقی یک فیلم دیگر بسازد. نام این فیلم قیصر بود. اثری که در نهایت باعث معروفیت مسعود کیمیایی شد.
داستان این فیلم درباره یکی از برادران آبمَنگُل به نام منصور (جلال پیشوائیان) است، او فاطی را هتک حرمت میکند.
فاطی، پس از نوشتن نامهای به مادر (ایران دفتری) و داییاش (جمشید مشایخی)، خودکشی میکند و در بیمارستان جان میدهد.
فرمان (ناصر ملکمطیعی)، برادر بزرگ فاطی، پس از آگاهشدن از موضوع، به دکان برادران آبمَنگُل میرود. او، چون پیشتر قسم خوردهبوده که دیگر هرگز دست به چاقو نبرد، با دستان خالی با برادران آبمَنگُل روبهرو میشود.
دو برادر منصور، رحیم (غلامرضا سرکوب) و کریم (حسن شاهین)، او را غافلگیر کرده، میکشند. قیصر (بهروز وثوقی)، برادر کوچکِ فرمان، از سفر جنوب بازمیگردد و پس از آگاهشدن از قضیه، بهقصد انتقام به سراغ برادران آبمَنگُل میرود.
گوزنها و تبدیل شدن به اسطوره سینما
سالها فعالیت سینمایی به همراه بهروز وثوقی از هر دو این افراد اسطوره ساخت. اما فیلم گوزنها بود که هر دو این هنرمندان را در ایران و جهان به حد اعلای معروفیتشان رساند. بهروز وثوقی با بازی در این فیلم جایزهی بهترین بازیگر مرد در سومین جشنواره جهانی فیلم تهران در سال 1353 را از آن خود کرد.
در رایگیری از 55 فیلمشناس ایرانی در سال 1381، گوزنها به همراهِ باشو، غریبه کوچک کارِ بهرام بیضایی بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران شناخته شدهاست در رأیگیریهای 1388 و 1398 مجلّه فیلم نیز گوزنها بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران شناخته شد.
داستان این فیلم درباره مرد تحت تعقیبی به نام قدرت (فرامرز قریبیان) است که پس از سرقت مسلحانه از بانک، خود را به دوستش سید رسول ( بهروز وثوقی) میرساند.
سید مردی معتاد است و همراه فاطمه که دورانی عاشق یکدیگر بودهاند زندگی میکند فاطمه بازیگر تئاتر میباشد. سید که مردی زبون است، با کمک معنوی قدرت به خودش میآید.
ابتدا در مقابل مزاحم فاطمه و سپس صاحب خانه میایستد و سپس هروئین فروشی که او را به اعتیاد کشانده از پا درمیآورد. پلیس رد قدرت را در خانه سید مییابد. سید با اجازه پلیس پیش قدرت میرود تا او را وادار به تسلیم کند، اما قدرت مقاومت میکند…
زندگی شخصی و ازدواج
او تاکنون سه بار ازدواج کردهاست. پس از طلاق از همسر اولش که دختری به نام «گیلدا» از او دارد، با گیتی پاشایی ازدواج کرد که حاصل آن پولاد کیمیایی بود. گیتی پاشایی تهرانی خواننده ایرانی بود. او فعالیت خود را در دهه 1340 آغاز کرد و بعد از انقلاب 1357 آهنگسازی چند فیلم همسرش مسعود کیمیایی را بر عهده داشت.
ازدواج سوم
مسعود کیمیایی در سومین ازدواجش با خواننده معروف ایرانی یعنی گوگوش ازدواج کرد. گوگوش قبلها در سال 1354 با بهروز وثوقی، بازیگر ایرانی، ازدواج کرده بود که 14 ماه بعد از هم جدا شدند.
در سال 1365، او با همایون مصداقی ازدواج کرد و بعدها از او جدا شد. در سال 1376 گوگوش با مسعود کیمیایی، کارگردانی ایرانی، ازدواج کرد و در سال 1382، پس از مهاجرت از ایران، از او جدا شد.
قدرت در دیالوگنویسی
بارزترین توانایی کیمیایی در فیلمنامههایش دیالوگها و مونولوگهای خاص اوست. کیمیایی زبان عامیانه (کوچه و بازار) را به خوبی میشناسد و در ایجاد ضرباهنگ مناسب برای ادای آنها مهارت زیادی دارد. بههمراه علی حاتمی، کیمیایی را نیز باید خالق بخش عمدهای از مشهورترین دیالوگهای تاریخ سینمای ایران دانست.
از آن جمله گفتار میتوان از گفتار ملک مطیعی، مفید و وثوقی در فیلم قیصر و قریبیان و وثوقی در فیلم گوزنها نام برد. میتوان گفت پیام قهرمانان فیلمهای کیمیایی در چند دیالوگ مهم و منحصر به فرد در لابلای فیلم آشکار میشود. پیامی که آرمانهای ناب ایرانی را به تصویر میکشد.
علاقه به صادق هدایت
«صادق هدایت» ، بدونِ شک، نقطه بالایِ منشورِ ادبیاتِ مُعاصر است. مُهمتر از همه این است که «هدایت» یک «روشنفکر» بود و طنز هم داشت. اینکه میگویم طنز داشت، خیلی مُهم است. «هدایت» نگاهِ اجتماعیِ خودش را بیشتر بهشکلِ شفاهی بهجا گذاشته؛ یعنی خاطراتی که از او مانده، اینرا معلوم میکند.
خُب، آن تلخیهایی را هم که داشت، خیلیوقتها، در بافتِ قصّهها نمیبینیم. در مجموعه هوا و نفسِ «هدایت» است که این تلخی را میبینیم. اینطور نیست که، بهفرض، یکجایی مکتوب شده باشند، یا گفته شده باشند. آن چیزی که هست، در هوایِ داستانهایِ اوست. وقتی «بوفِ کور» را نگاه میکنیم، یا همین «داش آکُل» را نگاه کنیم، میبینیم که در هوا و نفسش تلخی هست. آن چیزی که در شخصیتِ «داش آکُل» مُهم است، همان تلخیایست که در پیرمردِ خنزرپنزیِ بوفِ کور هم دیده میشود.
نمیشود سینما را محدود کرد
سینما چارچوببردار نیست. سینمایی که در یک تعریف و تقسیمبندی محدود شود هنرمندش را نابود میکند. او دیگر هنرمند نیست. کاسب و شاگرد پادوی ایدئولوژی است و اتفاقا زندان رفتنش مال شاگرد پادوهاست. بزرگان ایدئولوژی زندان نمیروند.
کارشان را خوب بلدند. من در بیان عقایدم آدم آرامی نیستم. حرفم را میزنم، تند هم میزنم ولی کار مرا نباید در یک چارچوب حزبی و سازمانی خاص جا داد.
نگاهی که میخواهد همه چیز را در یک قالب خاص بگذارد، نگاه تنبلی است. نگاه کنترل شدهای است. تیغ تیغ و سوزنی است. زخم میزند. میبرد. تکه تکه میکند و بسته بندی میکند. خیلی چیزهای قشنگ را هم دور میاندازد. چون در آن قالب جا نمیشوند.
برای فیلم ساختن باید بدانی
اگر «نمیدانم کی، کیه» را بسازی فیلمت هم دچار «کی، کیه» میشود. تو بر مبنای اینکه میدانی کی به کیست، فیلم میسازی. بر مبنای عقیدهات فیلم میسازی.
اولین وظیفه اثرت این است که یک گرهی را باز کند. اگر این وضعیت بلاتکلیف و نامعین را بسازی خود اثر دستخوش گره و سردرگمی میشود.
امروزه یاد گرفتهایم در گرهها زندگی کنیم و بازشان نکنیم. عادت کردهایم در گرهها، در تاریکیها و در نامعینِ محض راه برویم. هنرمند ما دارد به این وضعیت عادت میکند. او به بلاتکلیفی دچار شده. نتیجهاش هم این است که فیلمش، رمانش، و شعرش زرد بشود. وقتی قواعد بازی معلوم نیست نمیتوانی و نباید بازی کنی. شرایط پیچیده و غیرقابل پیشبینی است. همه چیز به هم ریخته است.
نگاه من متفاوت است
نگاه من متفاوت است. ولی لزوما نگاه متفاوت، نگاه مخالف نیست. میدانم که لحن متفاوت همیشه مشکوک میزند و کسی حوصله ندارد با یک اثر مشکوک کنار بیاید.
اغلب آن را کنار میگذارند… اگر به حرفهایم گوش میدادند، چه بسا میدیدند که دارم هشدارهایی میدهم و در کنارش پیشنهادهایی دارم.
ریلی که این فیلمها روی آن سوار بود، به طرف شهرهای بهتری میرفت و سفرهای بهتری را نشان میداد. این فیلمها میگفت؛ با من بیایید.
من چیزهای بهتری را به شما نشان خواهم داد. ولی همیشه دیدن چیزهای بهتر برای آدمهایی که فقط جلوی پایشان را میبینند، سخت و آزاردهنده است، حرف جدید شک برانگیز است، حرف تازه ترسناک است. هیچ کس ریسک نمیکند. عادت کردهایم به همین که هست فکر کنیم. نمیخواهیم امکانهای بهتر را تصور کنیم.
تنها هستم و تنها زندگی میکنم
من تنها زندگی میکنم. رفیق زیاد دارم اما تنها زندگی میکنم. یعنی شب اگر چیزی بنویسم و بخواهم برای کسی بخوانم، نیست. کسی نیست که کارم را برایش بخوانم، کسی نیست که عاشقانه جلویم یک چایی بگذارد، البته اگر باشد من هم عاشقانه جلویش قهوه میگذارم، نه اینکه منتظر باشم فقط او برایم چای بیاورد.
منظورم این است که تو حس یک هم نفس را میخواهی، حس یک انسان را. من این حس را ندارم و در بد دورهای این را ندارم، در دوره 70-60 سالگی که بیش از هر وقت به آن احتیاج دارم. آدم وقتی جوان است و تنها، وضعیتش فرق دارد.
الان من دلم میخواهد بنویسم، فیلم بسازم، فکر میکنم هنوز فیلم نساختهام، فکر میکنم همه فیلمهایی که ساختهام با هم یک فیلم هم نمیشود. خدا شاهد است این را قلبا میگویم. این بدشانسی من است که توی این ده سال تنها بودهام.
کارهای من تکنیک دارند
داستان من تکنیک دارد. ببینید داستانی که از سالهای 28 شروع میشود و تا سالهای 75 ادامه دارد از یک نقطه و یک محل شروع میشود و در همان محل تمام میشود؛ تکنیک دارد. داستانی که بتواند روی بافت خودش مسلط باشد تکنیک دارد.
مثل یک فیلم سینمایی است که از یک لوکیشن شروع میشود و در همان لوکیشن به پایان میرسد. آدمهای کتاب من با هم پیر میشوند، هیچکدام جا نمیمانند.
شما در شلوخوف اولش میبینید که شاهزاده با کالسکهاش میآید، بعد کشته میشود و تو هم کلی برایش زار میزنی، بعد در آخر دوباره سر و کلهاش پیدا میشود و میبینی که نویسنده یادش رفته شاهزاده مرحوم شده.
صد تا آدم توی «جسدهای شیشهای» دارند با هم پیر میشوند و بعد سر و کله جوانها پیدا میشود، بچهها به دنیا میآیند، خب، حفظ کردن اینها خیلی سخت است. این اولین رمان من است.
دچار سانسور شدن
رابطه مدیران دولتی با آثار وی هیچگاه مطلوب نبود. مسعود کیمیایی تنها دو جایزه از جشنواره فیلم فجر در کارنامه خود دارد.
آن دو جایزه هر دو هم متعلق به سال 1389 و سالِ ساخت فیلم جرم بودهاست. فیلمهای وی مانند خط قرمز، تیغ و ابریشم و ردپای گرگ دچار ممیزی و سانسورهای زیادی شد؛ و در این بین فیلم اول ذکر شده هیچگاه به نمایش در نیامد.
سرب، دندان مار و گروهبان از فیلمهای محبوب منتقدان در سالهای پایانی دهه شصت و در اکران جشنواره فجر بودند که بخش قابل توجهی از گردش مالی جشنواره در دهه شصت و ازدحام و صفها و البته بازار سیاه بلیتهای آن به خاطر فیلمهای کیمیایی بود.
من روشنفکر نیستم
«شغل من فیلمسازی نیست. بلکه من گاهی مشغول فیلم ساختن میشوم؛ زیرا سینما کوچکتر و بی حیاتر از آنست که همهٔ زندگی من باشد.
اصولاً هنر کوچکتر از آنست که همهٔ زندگی آدم باشد. این حرف را به حساب روشنفکربازی نگذارید، چون من روشنفکر نیستم. فقط یک انسانم.
این را به قشنگترین چیزهای زندگیم و به خون بچهام قسم میخورم که من روشنفکر نیستم!»
این مصاحبه برعکس نشان از رفتار روشنفکرانه کیمیایی داشت، چرا که در آن دوران رژیم وقت اعلام کرده بود که ما از روشنفکران حمایت میکنیم و کیمیایی زودتر از هرکس اعلام کرد که روشنفکر نیست.
افتخارات بینالمللی مسعود کیمیایی
- برنده جایزه بهترین فیلمنامه انجمن بینالمللی فیلم تاشکند برای فیلم داش آکل 1971
- برنده مدال نقره جشنواره بینالمللی فیلم مانهایم-هایدلبرگ برای فیلم غزل 1976
- برنده جایزه بهترین کارگردانی جشنواره بینالمللی فیلم قاهره برای فیلم سفر سنگ 1979
- برنده جایزه پلاک طلایی سازمان بینالمللی سینمای کاتولیک جشنواره بینالمللی فیلم قاهره برای فیلم سفر سنگ 1979
- برنده مدال طلای شهر جیفونی برای بهترین فیلم (مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی) از بیستمین دوره جشنواره فیلم جیفونی 1990
افتخارات داخلی
- برنده جایزه بهترین کارگردانی در دومین جشنواره سینمایی سپاس تهران برای فیلم قیصر
- برنده جایزه بهترین فیلم در دومین جشنواره سینمایی سپاس تهران برای فیلم قیصر
- برنده جایزه بهترین فیلم به مفهوم مطلق و بهترین کارگردانی جشنواره سینمایی سپاس برای فیلم داشآکل
- نامزد جایزه بهترین آنونس بخش مسابقه مواد تبلیغاتی فیلمها از هشتمین جشنواره فیلم فجر برای فیلم سرب
- برنده جایزه بهترین فیلم از انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی ایران برای فیلم دندان مار
سخن پایانی
بسیار خرسندیم که تا پایان همراه سایت روزانه بودید. ما امروز و در مقاله فوق سعی کردیم تا درباره زندگی شخصی و حرفهای مسعود کیمیایی بنویسیم تا شما عزیزان و طرفداران با زندگی این اسطوره سینما بیشتر از قبل آشنا شوید. در پایان امیدواریم که از خواندن این مقاله نهایت لذت را برده باشید.
یک پاسخ
مسعود کیمیایی و مرحوم علی حاتمی نابغه های تکرار نشدنی سینما ایران است …خداوند به استاد عمر با عزت عطا کند.