
حسین پناهی شاعر و بازیگر ایرانی بود که در طول فعالیت هنری خود به افتخارات بسیاری دست یافت. ما نیز امروز در سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم نگاهی کامل و جامع بر زندگی حسین پناهی داشته باشیم. با ما باشید.
فهرست موضوعات این مطلب
تولد و اوایل زندگی
حسین پناهی در 6 شهریور سال 1335 در روستای دژکوه واقع در حوالی شهر سوق از توابع شهرستان کهگیلویه در استان کهگیلویه و بویراحمد زاده شد.
او وقتی 4 ساله بود، پدرش را از دست داد و پس از اینکه تحصیلات ابتدایی را در بهبهان گذراند به خواست برادر بزرگترش علی، برای ادامه تحصیل به مدرسه آیتالله گلپایگانی رفت و بعد از پایان تحصیلات به محل تولدش بازگشت.
علاقه به روحانیت و تغییر مسیر زندگی به سمت هنر

حسین پناهی چنان آموزش دیده بود که درنهایت به یک روحانی و آخوند تبدیل شود. اما برخلاف نظر خانواده و بر اثر اتفاقی مسیر زندگیاش را تغییر داد و ناگهان همه چیز را رها کرد و به تهران آمد و چون علاقه خاصی به هنر و بازیگری داشت در مدرسه آناهیتا نامنویسی کرد و چهار سال در آنجا مشغول فراگیری اصول بازیگری و نمایشنامهنویسی شد.
اولین بازی جلوی دوربین
بعد از اتمام دوره بازیگری، حسین پناهی موفق شد اولین بازی خود مقابل دوربین را تجربه کند. گذرگاه فیلمی به کارگردانی شهریار بحرانی محصول کشور ایران و تولید سال 1365 است. این فیلم بین سالهای 1366 تا 1385 در سینماهای ایران اکران شد و در مجموع توانست 5 میلیون و 701 هزار مخاطب جذب کند و یکی از پربینندهترین فیلمهای سینمای ایران در طی سالهای اکران خود در سالنهای سینماست.
ادامه موفقیت با فیلم نار و نی

دومین فیلم موفق حسین پناهی که بسیار دیده شد، فیلم نار و نی بود. نار و نی فیلمی است که در سال 1367 به کارگردانی سعید ابراهیمیفر و بازیگری جهانگیر الماسی، علیاصغر گرمسیری، رسول نجفیان، حسین پناهی، محسن قاضیمرادی و بیوک میرزایی ساخته شد.
داستان فیلم درباره عکاس جوانی است که در جستجوی یافتن عکسهای مناسبی برای نمایشِ در دستِ تمرینِ «قضیه اوپنهایمر» است که بهطور اتفاقی با پیرمرد ناشناسی که دچار عارضه قلبی شده است، مواجه میگردد.
عکاس جوانی، شب هنگام، او را به بیمارستان میرساند و بر نیمکت انتظار بیمارستان، با مرور دفترچه خاطرات این پیرمرد، در فراگردی متافیزیکی، در پی روح او میافتد و خود را در قالب او میبیند و زندگی پیرمرد را از کودکی در کاشان، تا لحظه مرگ مرور میکند و و در پایان این مسیر به معرفتی دست پیدا میکند که حاکی از اعتلای وجود انسانی و منش اخلاقی او است.
مطلب مشابه: عکس نوشته حسین پناهی؛ عکس نوشته های پروفایل سخنان حسین پناهی
حسین پناهی نامزد دریافت جایزه میشود
حسین پناهی اولین فیلم موفقیت سینمایی خود را در فیلم در مسیر تندباد به دست آورد. جایی که او نامزد دریافت سیمرغ بلورین شد. در مسیر تندباد فیلمی ایرانی به نویسندگی و کارگردانی مسعود جعفری جوزانی و تهیهکنندگی هارون یشایائی محصول سال 1367 است. این فیلم در 14 تیر 1368 در سینماهای ایران اکران شدهاست.
داستان این فیلم در در بحبوحه جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط ارتش متفقین اتفاق می افتد. دکتر راستان برای مداوای شوهر خواهر خود به ایل قشقایی میرود. در آن جا با امیر هوشنگ، از بزرگان ایل و یاغیگریهای قباد و دسته اش آشنا میشود. او به شیراز بازمیگردد. برادر کوچکش، علی، سر کردهٔ اشرار شهر را از پا درآورده است. دکتر به اتفاق علی دوباره به محل ایل میرود و در آن جا افراد ایل را درگیر جنگی ناخواسته میبیند.
بازی در سریال روزگار قریب

حسین پناهی با بازی در سریال روزگار قریب نیز به موفقیت بسیاری دست یافت. روزگار قریب یک مجموعه تلویزیونی ایرانی به کارگردانی و نویسندگی کیانوش عیاری است که نخستین بار از پاییز 1386 به مدت یک سال از شبکه سه سیما به نمایش درآمد.
این مجموعه بر پایه زندگی محمد قریب، پزشک ایرانی و بنیانگذار تخصص پزشکی اطفال در ایران ساخته شدهاست.
روزگار قریب از سال 1295 همزمان با شروع تحصیلات ابتدایی تا مرگ قریب در سال 1353 روایت میشود و با وقایع آن زمان مانند کودتای رضاخان، قحطی تهران در زمان جنگ جهانی دوم، حضور متفقین در ایران همزمان است.
در این مجموعه مهدی هاشمی، مهران رجبی، ناصر هاشمی، آفرین عبیسی، رضا کیانیان، حسین پناهی، شهاب کسرایی، کاوه آهنگر و پرهام کرمی ایفای نقش میکنند.
علاقه به شاعری
حسین پناهی علاوه بر بازیگری در حوزه شعر و شاعری هم نیز آثاری را از خود بر جا گذاشتهاست. وی شعر خود را به شیوه سپید و موج نو سرودهاست و حیرت، مرگ اندیشی، آرزوی بازگشت به روستا و کودکی مضامین شعر او است.
شعر معاصر به وسیله نیما یوشیج پایهگذاری شد و پس از او نیز به وسیله دیگر شاعران گسترش یافت. یکی از این شاعران حسین پناهی است.
پناهی از شاعرانی محسوب میشود که بیشتر اشعار خود را به شیوه شعر سپید و موج نو سرودهاست و در سرودههایش مانند بیشتر اشعار دهه 70 خورشیدی چندان درگیر ادبی بودن شعر نبودهاست.
شعر پناهی از نظر صورت به سبک شعر سپید است. پناهی شاعری است که سعی دارد بیشتر به درونمایه شعر توجه داشته باشد تا اینکه خود را درگیر ظواهر شعر کند.
زندگی شخصی

حسین پناهی یک سال قبل از وقوع انقلاب اسلامی، یعنی در سال 1356 با خانمی به نام شوکت ازدواج کرد. ثمره این ازدواج سه فرزند به نامهای لیلا، آنا، سینا بوده است. هماکنون هر سه فرزند و همچنین همسر ایشان در قید هستند.
دفتر شعر
نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در 1376 منتشر شد. این مجموعه شعر تاکنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ و به شش زبان زنده دنیا ترجمه شدهاست.
مرگ

وی در 14 مرداد 1383 در سن 47 سالگی بر اثر سکته قلبی درگذشت و در قبرستان شهر سوق (واقع در استان کهگیلویه و بویر احمد) به وصیت خود وی و به دلیل اینکه مادرش در آنجا دفن شده بود به خاک سپرده شد. علت مرگ وی بنا به گواهی فوت ایست قلبی بودهاست.
او درباره مرگ خود نوشته بود:
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آنها را با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم!
دلم میخواست ادیسه فضایی را من میساختم
در یک مصاحبه متعلق به سال 1369 حسین پناهی عنوان کرد که دلش میخواست ادیسه فضایی را ساخته بود. 2001: ادیسه فضایی یک فیلم علمی تخیلی و حماسی محصول سال 1968 آمریکا-بریتانیا به کارگردانی و تهیهکنندگی استنلی کوبریک است.
فیلمنامه آن توسط کوبریک و آرتور سی کلارک و تا حدودی متأثر از داستان کوتاه کلارک با نام «نگهبان» نوشته شده است.
کلارک همزمان یک رمان با عنوان همین فیلم را نیز نوشت که پس از پخش شدن فیلم آن را پخش کرد. داستان این فیلم در رابطه با چند رویارویی میان بشر و یک تکسنگ (مونولیت) سیاه اسرارآمیز است که ظاهراً در تکامل انسان اثرگذار بوده و در سفر به سیاره مشتری، از سوی یکی از آن مونولیتها، سیگنالی نیز فرستاده میشود.
مطلب مشابه: اشعار زیبای حسین پناهی + مجموعه شعر عاشقانه و ادبی با عکس نوشته
حسین پناهی به روایت دخترش

همیشه دوست داشت بهعنوان شاعر شناخته شود و نه یک بازیگر. هر چند که بازیگری یا به تعبیری سینما را همسایه دیوار به دیوار شعر میدانست و هرچند شاعرانگی، ذاتی و درونی او بود ولی بسیاری از بازیهای او نقشهایی بودند که او بهناچار بازی میکرد.
هرچند که به همان نقشهای معمولی با آن ذهنیت شاعرانه رنگی شاعرانه میداد. البته بماند که شاید گاهی اوقات آثار و نوشتههای پدرم با همین بازیها و نقشها ارزشگذاری شد و ارزشگذاری آثار هنری براساس زندگی حرفهای یا شخصی یک هنرمند میتواند کاملاً اشتباه باشد.
او مانند رودی جاری است و مسیرش را طی میکند. فکر میکنم هنوز خیلی زود است که جامعه بخواهد تمامی وجوه شخصیت یا شعر حسین پناهی را بشناسد یا به تعبیری خیلی کم پیش میآید که آثار یک هنرمند به طور کمال و تمام در زمان حیات هنرمند یا حتی سالها بعد از مرگ او مورد اقبال و توجه واقع شود و این امر نیاز به زمان و آگاهی و شناخت و معرفی درست دارد.
پدر تعریف میکرد روزی در یکی از روستاهای کهگیلویه که برای خرید محصولاتی روستایی رفته بوده مادری دخترش را صدا زد و گفت بیا آقای پناهی آمده و وقتی دخترش آمده از او پرسیده حسین پناهی را میشناسی؟
دختر میگوید: بله، بازیگر هستند و مادر میگوید نه شاعر! این نوع شناخت برای پدرم با ارزش و شیرین بود که همیشه از آن بهعنوان یکی از بهترین خاطرههایش یاد میکرد.
ذهن پر سوال حسین پناهی
ذهن حسین پناهی همیشه پر از سؤال بود. پر از نمیدانمها و همه آن دانستگیهای حسین پناهی برآمده از نمیدانمها بود. چیزهایی که او دنبالشان بود توأمان در سادهترین تا پیچیدهترین چیزها خلاصه میشد.
وقتی از او سؤال میشود چرا به تهران آمدی، پاسخ میدهد: «برای دیدن و لمس کردن برف». این سؤالهای بیجواب گاهی از سادهترین تا پیچیدهترین مسائل زندگی را شامل میشد.
به تعبیر خود او: «زندگی حسین پناهی استثنایی نیست، دنیایش استثنایی است. در دوران کوتاه طلبگی به جای کتاب معتبر و سالم «اصول کافی»، «بوف کور» میخواندم و اکنون که انواع پیتزاها را میشناسم و فاصله استکهلم تا بُن را از حفظ هستم، گاهی دلم برای آن روزهای پیامبرانه طلبگی و نثر جامعالمقدمات و چکمههای لاستیکی و سرمای قطبی قم تنگ میشود.
به هر حال شعرای دیوانه یادم دادهاند که از جهنم دیگران برای خودم بهشت بسازم؛ دنیایی که در آن با خیلیها سرنوشت مشترک داریم.»
از طرفی دیگر همیشه مرگ یکی از مسائل و دغدغههای اساسی ذهناش بود اما این مرگ معنایی کاملاً متفاوت از معنایی دارد که در ذهن ماست.
«همیشه تلاشم این بوده تا خودم را به آن سوی مرگ برسانم، مرگ نه به معنای نفس نکشیدن، آنسوی مرگ انسان وارسته از تعلق و فرهیخته از تملق است.»
نظر حسین پناهی درباره شاعران

زندهیاد حسین پناهی زیاد اهل گفتگو و مصاحبه نبود. یکی از این معدود مصاحبهها مربوط به ماهنامه «گزارش فیلم» است که در اردیبهشتماه سال 69 انجام شد.
پناهی در زمان انجام این مصاحبه، 34 ساله بود و پاسخش به برخی سوالات درباره شاعران و نگاهش به دیگر سوالات، تاملبرانگیز است.
برای مثال او پلنگ صورتی را آن روی سکه اسکندر و مارگارت تاچر و ژانپل سارتر میداند، میگوید مولانا را نمیشناسد، خیام را نوع سیاهوسفید حافظ میخواند و درباره حافظ نیز چنین میگوید: «حافظ یگانه است، ولی از وقتی شعرهایش چاپ نفیس میشود، زیاد خوشم نمیآید.»
عشق در دید حسین پناهی
عشق دروغ پیچیده و شیرین و عجیبی است که در بخش خلاقیت های ذهنی قابل ستایش و بررسی است.
عشق اسم مستعار امیدهای ناگزیری است که شنبه ما را به یکشنبه می کشاند … همین عشق و لااقل یکی از قویترین شاخه های همین عشق، در تحلیل علمی حضور انسان به دروغی فریبا تبدیل می شود و ما را مجبور می کند تا در حیاط به دنبال چیزی بگردیم که در جیب کُتمان سنگینی می کند …
البته این تصور به ظاهر مبتذل از کلمه طلایی عشق هیچ منافاتی با کهکشان ارزشهای آن ندارد. اما برای خودم همیشه سؤال بوده است که چرا در افق دید عرفا، ملکه عشق همیشه مزین به گیسوهای افشان بوده. این تعبیر، پاکترین تعابیر ممکن است.
مطلب مشابه: جملات آموزنده حسین پناهی؛ دلنوشته های احساسی حسین پناهی
آخرین فیلم حسین پناهی

آخرین فیلم حسین پناهی بابا عزیز بود. بابا عزیز فیلمی به کارگردانی ناصر خمیر و بازیگری پرویز شاهینخو، گلشیفته فراهانی، حسین پناهی و مرتضی زارع ساخته سال 1382 است.
داستان این فیلم درباره پیرمرد درویش عارفی به نام «بابا عزیز» در بیابان به سوی مقصدی در حرکت است. او که نابینا است و پیاده طی طریق میکند، نوه خود را که دختربچهای 7 ساله به نام «ایشتار» است به همراه دارد تا دستگیر و راهنمایش باشد. ایشتار در طول راه، همواره سؤالهایی از بابا عزیز میپرسد و بابا عزیز که علیرغم نابینایی و کهنسالی کاملاً هوشیار است به سؤالات او پاسخ میگوید.
از خلال پرسش و پاسخهای بابا عزیز و ایشتار، فهمیده میشود که بابا عزیز، به سمت یک گردهمایی میرود که نه او و نه هیچکدام از شرکت کنندگان گردهمایی، از مکان و زمان دقیق آن اطلاعی ندارند، گردهمایی بزرگ درویشان که هر 6 سال یک بار برپا میشود. در طول مسیر، بارها، ایشتار از همراهی بابا عزیز خسته میشود و حتی پیش میآید که به دنبال کسی میگردند که ایشتار را برگرداند، ولی ایشتار تا پایان، بابا عزیز را همراهی میکند.
بهترین اشعار حسین پناهی به انتخاب روزانه
درختان میگویند بهار
پرندگان میگویند لانه
سنگها میگویند صبر
و خاکها میگویند مصاحب
و انسانها میگویند خوشبختی
امّا همهی ما در یک چیز شبیهایم:
در طلب نور!
ما نه درختیم و نه خاک.
پس خوشبختی را با علم به همه ضعفهامان در تشخیص،
باید در حریم خودمان جستجو کنیم

وقتی ما آمدیم
اتفاق، اتفاق افتاده بود!
حال
هرکس
به سلیقه خود چیزی میگوید
و در تاریکی گم میشود
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور میکنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خستهام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بستهام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشتهام کجا
ندیدهای مرا؟
ما چیستیم؟!
جز ملکلولهای فعال ذهن زمین
که خاطرات کهکشانها را
مغشوش میکند!
شب در چشمان من است
به سیاهی چشمهایم نگاه کن
روز در چشمان من است
به سفیدی چشمهایم نگاه کن
شب و روز در چشمهای من است
به چشمهایم نگاه کن
پلک اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

به من بگویید
فرزانگانِ رنگ بوم و قلم
چگونه
خورشیدی را تصویر میكنید
كه ترسیمش
سراسر خاك را خاكستر نمیكند؟
چنین میاندیشم
عشق به انسان
هر قدرتی را از پای در خواهد آورد
خوشا روزگارانی که چشمها بر لبها حق اولویت داشتند!
حقیقتاً چندش آور است
هیس هیس مارهای تک دندان!
بیمناکم
بیمناکم
من از این ابر سیاه و تیره
که عبوس و خیره
چشم بر بستر پوسیده صحرا دارد
بیمناکم…
ما
در هیأت پروانهی هستی
با همه تواناییها و تمدنهامان شاخکی بیش نیستیم!
برای زمین، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد
یادمان باشد کسی مسئول دلتنگیها و مشکلات ما نیست
اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم
سرانجام به خودمان خواهیم رسید
در این ویران سرای درد و ماتم
خدایا زندگی را زیرو رو کن
دمی بردار چشم از هستی خود
کمی با بنده هایت گفتگو کن
نیم ساعت پیش
خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفهکنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد،
آواز که خواند تازه فهمیدم،
پدرم را با او اشتباهی گرفتهام!
مادر،
همانند سورہ ای از ” قرآن ” است،
که هیچ کس حتيٰ نمیتواند
مانندش را برایت بیاورد…
به بهشت نمیروم اگر مادرم انجا نباشد
زنان بیشترین قربانیان همیشه تاریخ بوده اند.
تنها موجوداتی که اسم اعظم عشق را ازبرند،
زیرا که مادرند.

ما راه می رفتیم و زندگی نشستن بود
ما می دویدیم و زندگی راه رفتن بود
ما می خوابیدیم و زندگی دویدن بود
نه!
انسان، هیچ گاه برای خود مأمن خوبی نبوده است.
سلام
خداحافظ!
چيز تازه اي اگر يافتيد،
بر اين دو اضافه كنيد
تا بل باز شود اين در گم شده بر ديوار
کلام آخر
کاش میشد بیشتر درباره استاد حسین پناهی مینوشت… او نابغه ادبیات است که ایران و ایرانی باید به وجود او افتخار کند. ما نیز امیدواریم که در سهم خود توانسته باشیم شما را با این اسطوره بیشتر آشنا کنیم. در پایان امیدواریم از خواندن این مقاله نهایت لذت را برده باشید.