گفت ما را هفت وادی در ره است، از عطار نیشابوری، یکی از برجستهترین شاعران عرفانی ایران، در اثر معروف او به نام مناجاتنامه یا الهینامه قرار دارد و به بررسی مراحل سیر و سلوک عرفانی پرداخته است. در این شعر، عطار به تفصیل هفت وادی یا مرحله از مراحل معنوی و عرفانی که سالک باید از آنها عبور کند تا به وصال الهی برسد را شرح میدهد.
تحلیل و برداشت از شعر:
- وادی اول: طلب
در این وادی، سالک باید از دنیای مادی و هر آنچه که در آن تعلق دارد، بگذرد. طلب در اینجا به معنای “خواستن” و “جستجو” برای رسیدن به حقیقت و عشق الهی است. این مرحله به معنای ترک دنیا و توجه به درون است، جایی که انسان باید دل خود را از تمام تعلقات پاک کند و آماده دریافت نور الهی باشد. - وادی دوم: عشق
عشق در این وادی به آتش تشبیه میشود، آتشِ سوزان که هیچچیز نمیتواند در برابر آن مقاومت کند. عاشق در این مرحله از خود بیخود شده و تنها در جهت معشوق حرکت میکند، بیهیچگونه نگرانی و تردید. عشق در اینجا هم به معنای شوق شدید برای وصال و هم به معنای فداکاری و سرسپردگی است. - وادی سوم: معرفت
معرفت در این وادی به معنای شناخت حقیقت و درک عمیق از خداوند و حقیقت جهان است. در این مرحله، انسان چشم بصیرت خود را میگشاید و میبیند که درون او همانا آینهای از ذات الهی است. آگاهی در اینجا از سطح ظاهر به باطن حرکت میکند و سالک به حقیقت وجودی خود پی میبرد. - وادی چهارم: استغنا
در این مرحله، سالک از همه چیز بینیاز میشود. استغنا به معنای بینیازی از هر آنچه است که در جهان مادی وجود دارد. انسان در این وادی به چنین درجهای از کمال میرسد که دیگر به هیچ چیزی در دنیا وابسته نیست و از همه چیز گذر کرده است. - وادی پنجم: توحید
در این مرحله، سالک به وحدت با خداوند دست مییابد. هر دوگانگی و تفکیک از میان میرود و انسان به یگانگی کامل با حضرت حق پی میبرد. توحید در اینجا نه تنها به معنای اعتقاد به یک خدا، بلکه به معنای درک واقعیت یکسان و بینهایت از ذات الهی است. - وادی ششم: حیرت
حیرت در این وادی به معنای از دست دادن خود است. انسان در مواجهه با حقیقت خداوند، از تمام دانستهها و عقاید خود حیران و گمراه میشود. در این مرحله، سالک نمیداند که چه چیزی درست است و در میان همه پرسشها، هیچ پاسخی جز سکوت ندارد. این حیرت نشانهای از رسیدن به آن حقیقتی است که فراتر از فهم عقلانی است. - وادی هفتم: فقر و فنا
این وادی مرحلهای از فنا و فقر در برابر خداوند است. سالک در این مرحله از همهچیز خود را رها کرده و به نهایت انقطاع از خود میرسد. در حقیقت، انسان در این مرحله هیچچیز جز خدا نمیبیند و هیچچیز جز خدا در نظر او ارزش ندارد. فقر در اینجا نه به معنای فقر مادی، بلکه به معنای تهی شدن از تمام خواستهها و ارادههای شخصی است.
نتیجهگیری:
این شعر تصویری عمیق از مسیر سیر و سلوک عرفانی ارائه میدهد که انسان باید از مراحل مختلفی عبور کند تا به وصال الهی برسد. هر وادی نمایانگر یک مرحله از تحول درونی است که در نهایت به فنا در ذات الهی و رسیدن به حقیقت میانجامد. در این راه، انسان باید خود را از تمام تعلقات رها کند، آتش عشق را در دل خود روشن کند، و در نهایت از تمام هستی خود عبور کرده و در حقیقت واحد خداوند غرق شود.
هفت شهر عشق عطار نیشابوری
گفت ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی،درگه است
وا نیامد در جهان زین راه کس
نیست از فرسنگ آن آگاه کس
چون نیامد باز کس زین راه دور
چون دهندت آگهی ای ناصبور؟
چون شدند آن جایگه گم سر به سر
کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟
هست وادی طلب آغاز کار
وادی عشق است از آن پس ، بی کنار
پس سیم وادی است آن معرفت
پس چهارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک
پس ششم وادی حیرت صعبناک
هفتمین وادی فقر است و فنا
بعد از این روی روش نبود تو را
در کشش افتی روش گم گرددت
گر بود یک قطره قلزم گرددت
وادی اول:طلب
ملک اینجا بایدت انداختن
ملک اینجا بایدت درباختن
در میان خونت باید آمدن
وز همه بیرونت باید آمدن
چون نماند هیچ معلومت به دست
دل بباید پاک کردن از هرچه هست
چون دل تو پاک گردد از صفات
تافتن گیرد ز حضرت نور ذات
وادی دوم:عشق
کس درین وادی بجز آتش مباد
وان که آتش نیست عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود
گرم رو و سوزنده و سرکش بود
عاقبت اندیش نبود یک زمان
درکشد خوش خوش بر آتش صد جهان
وادی سوم:معرفت
چون بتابد آفتاب معرفت
از سپهر این ره عالی صفت
هر یکی بینا شود بر قدر خویش
بازیابد در حقیقت صدر خویش
سر ذراتش همه روشن شود
گلخن دنیا بر او گلشن شود
مغز بیند از درون نه پوست او
خود نبیند ذره ای جز دوست او
وادی چهارم:استغنا
هفت دریا یک شَمَر اینجا بود
هفت اخگر یک شرر اینجا بود
هشت جنت نیز اینجا مرده ای است
هفت دوزخ همچون یخ افسرده ای است
وادی پنجم:توحید
رویها چون زین بیابان درکنند
جمله سر از یک گریبان برکنند
گر بسی بینی عدد، گر اندکی
آن یکی باشد درین ره در یکی
چون بسی باشد یک اندر یک مدام
آن یک اندر یک ، یکی باشد تمام
وادی ششم:حیرت
مرد حیران چون رسد این جایگاه
در تحیر ماند و گم کرده راه
گر بدو گویند”مستی یا نه ای؟
نیستی گویی که هستی یا نه ای؟
در میانی یا برونی از میان؟
برکناری یا نهانی یا عیان؟
فانیی یا باقیی یا هردویی؟
یا نه ای هردو ، تویی یا نه تویی؟”
گوید:”اصلا می ندانم چیز من
وان “ندانم” هم ندانم نیز من
عاشقم اما ندانم بر کیم
نه مسلمانم نه کافر پس چیم
لیکن از عشقم ندارم آگهی
هم دلی پر عشق دارم هم تهی”
وادی هفتم:فقر و فنا
بعد از این وادی فقر است و فنا
کی بود اینجا سخن گفتن روا
عین وادی فراموشی بود
گنگی و کری و بیهوشی بود