
اسفندیار یکی از بزرگترین پهلوانان شاهنامه است که بخاطر نبرد حماسیاش با رستم دستان شناخته میشود. ما امروز در سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم نگاهی بر زندگی این اسطوره بزرگ شاهنامه داشته باشیم. در ادامه با روزانه همراه شوید.
فهرست موضوعات این مطلب
تولد و اوایل زندگی اسفندیار

اسفندیار بزرگترین پسر و جانشین پهلوان نامدار ایرانی گشتاسپ و همچنین نوه لهراسپ است. فردوسی و ثعالبی نام مادر او را کتایون مینویسند.
بر پایه گفته آنان، او دختر شاه روم (رومی که در شاهنامه آمده در اصل سرزمین سَرم(سلم) پسر فریدون هست، سَرمتی ها مردمانی ایرانی در قفقاز شمالی که امروزه آلانیا نامیده می شود)، بوده و هنگامی که گشتاسپ در آنجا بوده و دربار پدرش را با پرخاش ترک کرده بوده، با هم ازدواج کردهاند.
خانواده اسفندیار
اسفندیار چهار پسر داشت. بهمن، مهرنوش، توش (یا آذَرَفْروزْنوش)، نوشآذر (یا آذرنوش).
نام هیچکدام از آنها در اوستا نیامده است. در بندهشن، Adur-tirs و Mihr-tirs را نامهای فرزندان اسفندیار یاد کردهاند که شاید بتوان آنها را با نوشآذر و مهرنوش یکی دانست.
نوشآذر برجستهترین آنهاست. او هم در هر دو جنگ با ارجاسپ و هم در لشکرکشی به سیستان حضور دارد و الْوای سیستانی را میکشد و خود نیز به دست برادر رستم که زَواره است، کشته میشود.
اولین زرتشت ایرانی

در نوشتههای زرتشتی او و به همراه زریر، از نخستین کسانی هستند که به آیین زرتشت درآمدهاند و جانفشانترین پهلوانان هستند.
در اوستا اسفندیار کسی است که از این کیش پاسداری کرده و روان مقدس یا fravašī او ستوده شدهاست. او همچنین در چندین معجزه زرتشت حضور دارد. هنگامی که اسب بیهمتای گشتاسپ از بیماری رنجور شده و پاهای او به درون شرمگاهش میروند، اسفندیار از زرتشت درخواست میکند که او را درمان کند.
پیامبر چندین شرط میگذارد که یکی از آنها این است که اسفندیار پهلوان دین شود. این داستان با جزئیات در زراتشتنامه بهرامپژدو آمده است.
مطلب مشابه: نگاهی بر زندگی آرش کمانگیر در شاهنامه شخصیت و داستان او
اسفندیار رویینتن میشود

پیامبر زرتشت، آتشِ برزینمهر را در دستان گشتاسپ، جاماسپ و اسفندیار میگذارد، به گونهای که آن آتش آنها را نسوزاند.
در جایی دیگر گشتاسپ از زرتشت درخواست چهار سود را میکند، ولی پیامبر تنها میپذیرد که آن چهار سود را به چهار شخص متفاوت ارزانی بدارد. به دنبال آن، گشتاسپ به جایگاه خود در جهان مینو پی میبرد، جاماسپ از همه رویدادهای گذشته، کنونی و آینده آگاه میشود، پشوتن جاودان میشود و اسفندیار رویینتن میشود، به گونهای که «هیچ کارد تیزی نمیتواند به بدن او گزند برساند».
اسفندیار و یک قدمی پادشاهی
هنگامی که زریر و بسیاری دیگر از پهلوانان ایرانی در نخستین جنگ با ارجاسپ کشته میشوند و گشتاسپ لشکر خود را در تنگنایی سهمگین مییابد، از ته دل سوگند میخورد که اگر اسفندیار بتواند دشمن را شکست داده و از کشور بیرون براند، تخت شاهی را به اسفندیار بدهد.
همچنان که پدرش لهراسپ تخت را به او واگذارده بود؛ ولی هنگامی که اسفندیار به این پیروزی بزرگ دست مییازد، گشتاسپ تنها همای را به او میدهد و او را هرگونه بزرگ میدارد، ولی تخت شاهی را همچنان برای خود نگه میدارد.
به جای آن اسفندیار را باز هم به اردوکشیهای بیشتر میفرستد تا سرزمینها دوردست را تسخیر کرده و فرمانبردار سازد تا دین نو زرتشت را بگستراند که اسفندیار این کار را هم با کامیابی به سرانجام میرساند. در این هنگام یکی از خویشان شاه، کورزم (جورزم در طبری) که گویا Kavārasman اوستا است، اسفندیار را متهم میکند که میخواهد شاهی را بدست آورده و شاه را برکنار سازد. اسفندیار در پیش دیده همگان نخست سرزنش شده، بازداشت میشود، به غل و زنجیر کشیده میشود و در دز گنبدان زندانی میشود.
هفتخان اسفندیار

با اینکه نام هفتخان در تاریخ شاهنامه به رستم اختصاص داده میشود؛ اما اسفندیار نیز همچون رستم یک هفتخان سخت را پشت سر گذاشته است که این امر نام او را در تاریخ اساطیری ایران جاودانه کرده است.
هدف اسفندیار گذر از هفتخان و گرفتن رویین دژ است که آسیبناپذیر بودهاست. خواهران اسفندیار در این دز زندانی بودهاند.
راه رسیدن به این دژ سرشار از خطرها و مانعهای گوناگون بود. پیروز شدن و گذشتن از این سختیها، هفتخان اسفندیار را میسازند؛ داستانی بینظیر که متاسفانه بسیاری از آن بیخبرند. هدف ما در روزانه نیز ترویج همین فرهنگ اساطیری ایرانی است.
در این راه اسفندیار دو گرگ درّندهخو، دو شیر پیلپکیر، یک اژدها، زنی جادو که خود را به گونهای دلفریب درآورده، سیمرغی هراسانگیز و دو فرزندش را میکشد، و با یاری خداوند از سرمای سهمگین سهروزه جان بدر میبرد و از پهنهای فراخ از آب رد میشود.
اسفندیار آنگاه با آمیختهای از دلیری و نیرنگ دژ رویین را به چنگ میآورد. او رخت بازرگانان را میپوشد، ارجاسپ را با هدیه و نثار فریب میدهد، و آنگاه در مسکن خصوصی ارجاسپ به او تاخته و او را از پای درمیآورد.
او به سپاهیان ایرانی که پشوتن رهبر آنهاست، علامت میدهد که به سپاه توران بتازند که هنگامی که خود اسفندیار به آن جنگ میپیوندد، به سختی سپاه توران نابود شدهاست. فرماندهان سپاه شکستخورده توران که کُهْرَم و اندریمان هستند، و هر دو برادران ارجاسپ هستند، دستگیر شده و در پیش دز به دار آویخته میشوند و آنگاه خود دز را نیز در آتش میسوزاند.
خواهران اسفندیار از بند رسته و مادر ارجاسپ، دو خواهر او و دو دختر او به بند کشیده میشوند. همه سرزمین توران از خشم اسفندیار رنج میبیند.
مطلب مشابه: نگاهی بر زندگی سهراب پهلوان شاهنامه (از تولد تا مرگ به دست پدر)
نبرد با رستم

داستان نبرد رستم و اسفندیار در شاهنامه یکی از مهمترین نبردهای تاریخ اساطیری ایران است. داستان بدینسان است که گشتاسب به پسرش اسفندیار چنین دستور میدهد که اگر تخت پادشاهی را میخواهد باید به سیستان رفته و رستم را بکشد یا اسیر کند.
نخست اسفندیار با پدر مخالفت کرده و از بزرگیهای رستم دستان میگوید؛ اما پدر عصبی شده و تنها یک جمله میگوید: یا رستم را بکش یا تخت پادشاهی را ول کن.
از آنجایی که اسفندیار خواهان پادشاهی بود، دستور پدر را اجابت کرده و به همراه برادرانش لشکری بزرگ را به سمت سیستان میبرد تا با رستم دستان مبارزه کند.
رستم پیشنهاد اسفندریار را نمیپذیرد
اسفندیار در سیستان، پسر جوانش بهمن را با پیام آشتیجویانه که رنگ تهدید دارد پیش رستم میفرستد و او را از دستور شاه آگاه میکند و از او میخواهد به بندیشدن تن دردهد تا اسفندیار او را به دربار شاه ببرد و به او قول میدهد که میانجیگری کرده و شاه را از گزند رساندن به او بازخواهد داشت.
رستم به او پند میدهد که کاری نشدنی از او نخواهد. او اسفندیار را به مهمانی و خوردن در خوان خویش فرا میخواند تا پس از آن رستم خودخواسته با او به دربار گشتاسپ بروند و شاه را خشنود سازند.
در دو رودررویی پسین آن میان، هر دو پهلوان بر روی خواستههای خود پافشاری میکنند. اسفندیار دعوت رستم را رد میکند و پافشاری میکند که نمیتواند از دستور شاه سربپیچد و رستم میگوید که نیکنامی او نمیگذارد او به خواسته اسفندیار تن بدهد.
آغاز نبرد میان رستم و اسفندیار

صحبت های سنگین میان اسفندیار به تنگنا کشیده و قهرمان جوان و پهلوان پیر نبردی تنبهتن با هم انجام میدهند. در همین هنگام برادر رستم، زواره و فرزند رستم، فرامرز به اردوی اسفندیار میتازند و آذرنوش و مهرنوش را میکشند.
با اینکه رستم پوزش خواسته و میگوید که خویشان بزهکار خود را به شمشیر اسفندیار خواهد سپرد، نبرد میان آن دو سهمگین میشود. در پایان روز اسفندیار رویینتن با تیرهای خود بر رستم چیره میشود. رستم خسته، زخمی و درمانده بر بالای تپهای پناه میگیرد.
پاسخ او به نیشخندهای اسفندیار که خواهان تسلیم شدن اوست، درخواست آن است که باقی جنگ به زمانی دیگر گذارده شود تا رستم بتواند زخمهای خود را ببندد. او به اسفندیار قول میدهد که سپیدهدم فردا به خواستههای اسفندیار تن در بدهد.
مطلب مشابه: نگاهی بر زندگی کاوه آهنگر شخصیت اسطوره ای شاهنامه فردوسی
رستم دست به دامن سیمرغ میشود

شبانه رستم در خانه، در اندیشه گریختن است، ولی پدر او، زال، پرّی از سیمرغ را در آتش افکنده که اسفندیار جفت او را در هفتخان کشته بود.
سیمرغ زخمهای رستم را درمان میکند و به او میآموزد که از چوب درخت گز تیری ساخته و او را به سوی چشمان اسفندیار نشانه برود.
او همچنین رازی از سرنوشت را برای رستم آشکار میکند: هر کسی که خون اسفندیار را بریزد هم در این جهان و هم در جهان دیگر رنج خواهد برد. در روز بعد، رستم شورانگیزانه باز درخواستها و خواهشهای خود را به اسفندیار بازگو میکند و او میگوید که همه گنجها خود و نیاگانش را به اسفندیار ارزانی خواهد داشت، مردانش را زیر فرمان او درخواهد آورد و فرمانبرانه با او به دربار شاه خواهد رفت و داوری پادشاه را خواهد پذیرفت؛ ولی پافشاری بادسرانه اسفندیار بر زنجیر کردن رستم، راهی را جز پیروی از گفتههای سیمرغ برای رستم نمیگذارد. اسفندیار که مرگبارانه زخمی شدهاست، روی زمین میغلتد.
مرگ اسفندیار

اسفندیار نفسهای آخر خود را کشیده و پشوتن و بهمن به سوی او میشتابند. رستم که خود نیز سراسر ماتم است، به نیرنگ زال اعتراف میکند. اسفندیار در واپسین دمهای خود، به خویشانش آرامش داده، سرنوشت را برای مرگش نکوهش میکند و به پشوتن سفارش میکند که پیامی نکوهشبرانگیزانه را برای پدرش گشتاسپ ببرد. آموزش بهمن را به رستم میسپارد. هنگامی که تابوت اسفندیار به دربار گشتاسپ میرسد، همگی گشتاسپ را برای مرگ اسفندیار نکوهش میکنند، به ویژه کتایون، همای، بهآفرید و بیش از همه پشوتن.
بهمن شاگرد رستم میشود
بهمن نزد رستم میماند و رستم به او هنرهای شاهانه میآموزد. چندی پس از آن رستم نامهای دلجویانه به گشتاسپ مینویسد و از او پاسخی گرم دریافت میکند، که در آن خواسته شده بهمن به دربار شاه برود.
کمی پس از آن، رستم نابکارانه بدست برادر ناتنی خود شَغاد کشته میشود. بهمن که اکنون بر تخت نشسته، به کینخواهی پدر برخاسته و به زابلستان میتازد، فرامرز را کشته، زال را زندانی کرده، و سرزمین او را به تاراج میبرد.
بهمن بر تخت پادشاهی تکیه میزند
هنگامی که آگاهی از کشتن اسفندیار به گشتاسپ میرسد، او بیمار شده و از اندوه میمیرد و تخت را برای نوهاش بهمن میگذارد. آشکار است که روایتهای گوناگونی دربارهٔ جنگ میان رستم و اسفندیار وجود داشتهاست. نویسنده ناشناس تاریخ سیستان نیز ستیز دینی که پیامد گرویدن گشتاسپ به کیش زرتشتی است را روایت کردهاست.
مطلب مشابه: نگاهی بر زندگی زال پهلون ایرانی و پدر رستم دستان از شخصیت های شاهنامه
نزدیکی داستان رستم و اسفندیار

هرچند که داستان اسفندیار را هم فردوسی و هم ثعالبی به گونهای همسو و سازگار آوردهاند، این داستان در واقع آمیختهای از موتیفهای گوناگون است که بسیاری از آنها در فولکلور و افسانههای دیگر ملتها نیز مشترک هستند.
برخی از آنها در داستانهای دیگر خودِ شاهنامه نیز بکار رفتهاند. برای نمونه، اسفندیار در جایی رخت بازرگانان را میپوشد تا بتواند به دز دستنیافتنی روییندز داخل شود.
رستم نیز در جایی برای وارد شدن به دز روی کوه سپند همین کار را انجام میدهد و اردشیر بابکان نیز برای دز هفتواد از همین شیوه بهره میبرد یا گذشته از اینها، اسکندر نیز برای نشستگاه دارا از همین نیرنگ را بکار میگیرد تا از حال و روز دارا آگاهی بدست بیاورد.
هفت خان برای آزاد کردن چیزی، یک الگو و زمینه پرهوادار در داستانهای ایرانی است (برای نمونه هفت خان رستم برای رسیدن به مازندران و رها ساختن کاوس و یارانش از چنگ دیوان مازندران).
جادوگری که خود را به ریخت زنی دلفریب درمیآورد و داشتن تنها یک خال آسیبپذیر در یک جای بدن در دیگر قهرمانان رویینتن نیز برخی از درونمایههای جهانی هستند (پاشنه پای آشیل در ایلیاد و بخشی از شانه زیگفرید در حماسه آلمانی).
همانندی میان هفت خان رستم دررفتن به مازندران و هفت خان اسفندیار دررفتن به دز رویین این پرسش را برمیانگیزد که کدامیک سرمشق دیگری بودهاست؟
Spiegel بر آن است که هفت خان اسفندیار را موبدان زرتشتی ساختهاند که میخواستند نشان دهند شاهزاده پیکارگر آنان از رستم سرتر است. از سوی دیگر نلدکه بر این باور است که زال و رستم گویا برای نویسندگان اوستا ناآشنا بوده و اشاره کرده که هفتخان رستم را نویسندگان و تاریخدانان در تاریخهای عربی گزارش نکردهاند، حتی ثعالبی نیز آن را نیاورده است.
داستان اسفندیار و رستم از قلم فردوسی بزرگ
چنین گفت رستم به اسفندیار
که کردار ماند ز ما یادگار
کنون داد ده باش و بشنو سخن
ازین نامبردار مرد کهن
اگر من نرفتی به مازندران
به گردن برآورده گرز گران
کجا بسته بد گیو و کاوس و طوس
شده گوش کر یکسر از بانگ کوس
که کندی دل و مغز دیو سپید
که دارد به بازوی خویش این امید
سر جادوان را بکندم ز تن
ستودان ندیدند و گور و کفن
ز بند گران بردمش سوی تخت
شد ایران بدو شاد و او نیکبخت
مرا یار در هفتخوان رخش بود
که شمشیر تیزم جهانبخش بود
وزان پس که شد سوی هاماوران
ببستند پایش به بند گران
ببردم ز ایرانیان لشکری
به جایی که بد مهتری گر سری
بکشتم به جنگ اندرون شاهشان
تهی کردم آن نامور گاهشان
جهاندار کاوس کی بسته بود
ز رنج و ز تیمار دل خسته بود
بیاوردم از بند کاوس را
همان گیو و گودرز و هم طوس را
به ایران بد افراسیاب آن زمان
جهان پر ز درد از بد بدگمان
به ایران کشیدم ز هاماوران
خود و شاه با لشکری بیکران
شب تیره تنها برفتم ز پیش
همه نام جستم نه آرام خویش
چو دید آن درفشان درفش مرا
به گوش آمدش بانگ رخش مرا
بپردخت ایران و شد سوی چین
جهان شد پر از داد و پر آفرین
گر از یال کاوس خون آمدی
ز پشتش سیاوش چون آمدی
وزو شاه کیخسرو پاک و راد
که لهراسپ را تاج بر سر نهاد
پدرم آن دلیر گرانمایه مرد
ز ننگ اندران انجمن خاک خورد
که لهراسپ را شاه بایست خواند
ازو در جهان نام چندین نماند
چه نازی بدین تاج گشتاسپی
بدین تازه آیین لهراسپی
که گوید برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
که گر چرخ گوید مراکاین نیوش
به گرز گرانش بمالم دو گوش
من از کودکی تا شدستم کهن
بدین گونه از کس نبردم سخن
مرا خواری از پوزش و خواهش است
وزین نرم گفتن مرا کاهش است
ز تیزیش خندان شد اسفندیار
بیازید و دستش گرفت استوار
بدو گفت کای رستم پیلتن
چنانی که بشنیدم از انجمن
ستبرست بازوت چون ران شیر
برو یال چون اژدهای دلیر
میان تنگ و باریک همچون پلنگ
به ویژه کجا گرز گیرد به چنگ
بیفشارد چنگش میان سخن
ز برنا بخندید مرد کهن
ز ناخن فرو ریختش آب زرد
همانا نجنبید زاندرد مرد
گرفت آن زمان دست مهتر به دست
چنین گفت کای شاه یزدانپرست
خنک شاه گشتاسپ آن نامدار
کجا پور دارد چو اسفندیار
خنک آنک چون تو پسر زاید او
همی فر گیتی بیفزاید او
همی گفت و چنگش به چنگ اندرون
همی داشت تا چهر او شد چو خون
همان ناخنش پر ز خوناب کرد
سپهبد بروها پر از تاب کرد
بخندید ازو فرخ اسفندیار
چنین گفت کای رستم نامدار
تو امروز می خور که فردا به رزم
بپیچی و یادت نیاید ز بزم
چو من زین زرین نهم بر سپاه
به سر بر نهم خسروانی کلاه
به نیزه ز اسپت نهم بر زمین
ازان پس نه پرخاش جویی نه کین
دو دستت ببندم برم نزد شاه
بگویم که من زو ندیدم گناه
بباشیم پیشش به خواهشگری
بسازیم هرگونهای داوری
رهانم ترا از غم و درد و رنج
بیابی پس از رنج خوبی و گنج
بخندید رستم ز اسفندیار
بدو گفت سیر آیی از کارزار
کجا دیدهای رزم جنگاوران
کجا یافتی باد گرز گران
اگر بر جزین روی گردد سپهر
بپوشید میان دو تن روی مهر
به جای می سرخ کین آوریم
کمند نبرد و کمین آوریم
غو کوس خواهیم از آوای رود
به تیغ و به گوپال باشد درود
ببینی تو ای فرخ اسفندیار
گراییدن و گردش کارزار
چو فردا بیایی به دشت نبرد
به آورد مرد اندر آید به مرد
ز باره به آغوش بردارمت
ز میدان به نزدیک زال آرمت
نشانمت بر نامور تخت عاج
نهم بر سرت بر دلافروز تاج
کجا یافتستم من از کیقباد
به مینو همی جان او باد شاد
گشایم در گنج و هر خواسته
نهم پیش تو یکسر آراسته
دهم بینیازی سپاه ترا
به چرخ اندر آرم کلاه ترا
ازان پس بیابم به نزدیک شاه
گرازان و خندان و خرم به راه
به مردی ترا تاج بر سر نهم
سپاسی به گشتاسپ زین بر نهم
ازان پس ببندم کمر بر میان
چنانچون ببستم به پیش کیان
همه روی پالیز بی خو کنم
ز شادی تن خویش را نو کنم
چو تو شاه باشی و من پهلوان
کسی را به تن در نباشد روان
کلام آخر
کاش میشد بیشتر درباره اسفندیار مینوشت… او اسطوره ایران زمین است که ایران و ایرانی باید به وجود او افتخار کند. ما نیز امیدواریم که در سهم خود توانسته باشیم شما را با این اسطوره تاریخی و ادبیاتی بیشتر آشنا کنیم. در پایان امیدواریم از خواندن این مقاله نهایت لذت را برده باشید.
مطلب مشابه: همه چیز درباره رستم دستان پهلوان بزرگ ایرانی در شاهنامه فردوسی از تولد تا مرگ